توضیحات

معرفی کتاب صوتی پانصد صندلی خالی

کتاب صوتی پانصد صندلی خالی، روزنوشت‌های لیلی علم‌الدین اسود در محاصره سه ساله فوعه و کفریا در جنگ سوریه است. این کتاب با ترجمه رقیه کریمی و صدای مینا حسینی مقدم منتشر شده است.

درباره کتاب پانصد صندلی خالی

محاصرۀ سنگین و کامل تروریست‌های تکفیری در دو روستای شیعه‌نشین «کفریا» و «الفوعه» که ساکنانش مردم عادی و زنان و کودکان بی‌دفاع بودند. ثبت خاطراتی بین مرگ و زندگی و لحظات دست‌وپنجه نرم کردن با گرسنگی و مرگ مردمی که یک‌باره با سقوط ادلب به محاصره افتاده بودند و حالا گذران زندگی برای آن‌ها دیگر شبیه سابق نبود. آنچه جهان خارج از الفوعه و کفریا از این محاصره سنگین سه‌ساله می‌دانند چیزی جز کلیات نیست و تقریباً می‌توان گفت تنها نوشته‌هایی که از جزئیات محاصرۀ سه‌سالۀ این دو منطقۀ شیعه‌نشین وجود دارد، همین روزنوشت‌ها است. یادداشت‌هایی که جزئیات و لحظه‌به‌لحظۀ بیم و امید این مردم را مجسم می‌کند و مظلومیت شیعه را روایت می‌کند.

در این محاصره سه‌ساله روستای فوعه به همراه کفریا از ۲۸ مارس سال ۲۰۱۵ تا ۱۹ ژوئيه سال ۲۰۱۸، سه سال و سه ماه و سه‌ هفته درد و رنج گرسنگی و کمبود دارو و ترس لحظه به لحظه را چشیدند. سه سال هیچ خبر درستی از این مردمان در دسترس نبود و در عصر ارتباطات و آسمان‌خراش و سلول‌های بنیادین، این روستا سه سال در جاهلیتی عجیب فرو رفت. یادداشت‌های لیلی در محاصره شکل کمیابی از ادبیات مقاومت است که ما را با ذره‌ای از دریای درد و رنج این مردم شیعه در جریان محاصره منحوس سه ساله‌شان آشنا می‌کند.

بخشی از کتاب پانصد صندلی خالی

همه وحشت‌زده از خانه‌ها بیرون زدیم. همه از همسایه‌ها می‌پرسیدیم «چه خبر شده؟ از ادلب چه‌خبر؟» بعد فهمیدیم ارتش تا مرکز استان ادلب عقب‌نشینی کرده. نیروهای امنیتی هم تا شهر «مسطومه» عقب کشیده‌اند و چند روز بعد تا «اریحا». عقب می‌رفتند و عقب‌تر و ناامیدی به جان ما چنگ می‌انداخت. بازهم عقب‌تر. دست آخر تا «جورین» هم ارتش عقب‌نشینی کرد. حالا ما مانده بودیم و ما. بین وحشت و ناباوری. گوشۀ خانه‌هایمان کز کرده بودیم. تنها… در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود. بدون برق، بدون تلفن. حالا یک تماس تلفنی سخت‌تر از این حرف‌ها شده بود. ما در خانه‌هایمان زندانی شدیم. در روستای خودمان. روزهای اول باورمان نمی‌شد. خیلی امیدوار بودیم. بعد کم‌کم رنگ از روی امیدمان رفت. مدام می‌گفتیم «فردا ارتش برمی‌گرده.» برنگشت. فقط دورتر و دورتر می‌شد. مدام عقب‌تر می‌رفت. اولین روزی که هواپیما آمد و نان ریخت برای ما، همه باور کردیم که واقعاً به محاصره افتاده‌ایم. محاصره‌ای که هیچ‌کس جز خدا نمی‌داند دقیقاً کی به آخر می‌رسد.

دیگر آثار این هنرمند

برچسب ها

نظرات

  1. کاربر میگه

    کتاب بسیار خوبی بود هم از لحاظ مستند بودن، هم ترجمه و هم گویندگی بسیار عالی. بنده آن زمان پیگیر اخبار الفوعه و کفریا بودم اما اکثرا اخبار در مورد آنها کلی بود. بنظر بنده با خواندن این کتاب و آگاهی یافتن از شرایط افرادِ در محاصره: ۱- مسئولیت ما و کسانی که از بیرون شرایط آنها را می بینند بیشتر می شود بنابراین از کمک رسانی به آنها در حد توان دریغ نکنیم. ۲- قدر نعماتی که به راحتی در اختیارمان قرار می گیرند را بیشتر بدانیم و در مواقع خوشی از اصراف و ناشکری پرهیز کنیم. کتاب پیشنهادی بنده “مرده خواران لنین گراد” است که در مورد محاصره شهر لنین گراد شوروی توسط آلمانی ها در جنگ جهانی دوم است. اینکه چطور آذوقه شهر در این مدت به پایان می رسد و مردم چه وضعیت فلاکت باری را تجربه می کنند.

  2. saqqa میگه

    بخشی از خاطرات و روایت های مادر سه دختر خردسال که همراه همشری‌هاشون محاصره شدن و مقاومت کردن دربرابر جبهه النصره و داعش و … خیلی تلخ و دردناکه حتی تصورش هم … برای من مفید بود باعث شد قدر خیلی از چیزایی که برام عادی شده توی زندگیم رو بیشتر بدونم و از همه مهمتر امنیت و آرامش.

  3. محمدحسین میگه

    اگه من بودم اسم کتاب رو “مقاومت در آغوش مرگ” می‌گذاشتم خیلی تلخه داستان اما این دلیل نمیشه آدم گوش نده اتفاقا واقعیت رو باید شنید من هر لحظه خودمو جای اون گذاشتم اما دیدم توان و طاقت من تا این حد نیست

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 
کتاب صوتی پانصد صندلی خالی