معرفی کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است

توضیحات

خاطرات این حاجیه خانم آنقدر شیرین و شنیدنی هستند که حتی اگر هیچ ویرایشی بر سخنان ایشان صورت نگیرد و شما مستقیما خاطرات ایشان را بشنوید هیچگاه ایشان را فراموش نخواهید کرد.

کتاب صوتی درگاه این خانه بوسیدنی است خاطرات مادر شهیدان خالقی پور است که زینب عرفانیان این خاطرات را با قلم توانا و پر کشش خود بر جذابیت آن افزوده و اعظم کیانی نیا با صدای گرم و لحن صمیمانه خود آن را شنیدنی تر کرده است.

 

حاجیه خانم فروغ منهی

 

خانواده شهیدان خالقی پور ساکن محله نازی آباد تهران هستند که در برخی از ایام سال در زنجان ساکن می شوند، اولین شهید این خانواده شهید داود خالقی پور، متولد 1344 است که در سال1362 طی عملیات خیبردر جزیره مجنون به فیض شهادت نائل آمد، دو شهید دیگر این خانواده نیز رسول و علیرضا متولدین 1346 و 1350 بودند که به طور همزمان در سال1367 در منطقه شلمچه،عملیات پاسگاه زید، همزمان با عملیات مرصاد در جنوب کشور انجام شد در آغوش یکدیگر به فیض شهادت نائل آمدند. بانو فروغ مُنهی، مادر شهیدان خالقی‌پور است که با صبر و پایداری راه فرزندان خود را ادامه می‌دهد. مادری که هنوز هم مثل ایام هشت سال دفاع مقدس، با اقتدار و محکم صحبت می‌کند و می‌گوید هنوز دفاع تمام نشده است و جنگ با دشمن ادامه دارد تا ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.

 

 

خاطره ای از حاجیه خانم فروغ منهی: در زمان ارتحال امام خمینی (ره) در مساجد برای احداث حرم امام خمینی (ره) کمک های مردمی را جمع آوری می کردند، من نیز سه تا النگو داشتم که برای کمک به ساخت حرم امام به مسجد بردم هنگام بازگشت، متصدی گفت خانم خالقی پور قبض فراموشتان نشود، برگشتم و نگاه معناداری را به وی کردم، خودش متوجه شد و گفت خانم خالقی پور برای دادن بچه هایش قبض نگرفته است.

 

 

در بخشی از این کتاب صوتی می‌شنوید:
کنار تابوت زانو زدم. پوستش از شیمیایی مُلتهب و تن سفیدش پر از دانه‌های ریز قرمز بود. مثل وقتی که سرخک گرفت. به پوستش دست کشیدم. زخم ترکش‌ها‌ی زبر. چقدر حرف برای گفتن داشتم. به صورتش دست کشیدم. سرمای تنش در جانم خزید. چرا قدر پسرم را ندانستم؟ تا چشم بر هم زدم، از پیشمان رفت. من ماندم و حسرتی که دلم را می‌سوزاند. دستش را در دستم گرفتم. موهایش را نوازش کردم. صورتم را نزدیکش می‌بردم و عقب می‌آوردم. حرف می‌زدم و گریه می‌کردم. ساکت می‌شدم و نگاهش می‌کردم. می‌بوییدم و می‌بوسیدمش. همة تنش را لمس کردم. ذره‌ذرة داوود را به خاطر می‌سپردم.

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *