داستان زندگی ادمین کانال داعش در ایران
کتاب صوتی «مار و پله» نوشتهٔ فائقه میرصمدی با گویندگی فاطمه سلیمانی در آوایم تولید شده است.
درباره کتاب مار و پله
زنی بیستوچندساله که مادر دو بچۀ قدونیمقد است که بههمراه فرزندانش راهی افغانستان شده، مدتی آنجا زندگی کرده و بعد دست بچههایش را گرفته و از سرزمین داعش فرار کرده و مجدداً به ایران بازگشته است. زنی ریزنقش با قد کوتاه، زنی که میتواند در یکی از استانهای شرقی، غربی یا جنوب شرقی کشور سکونت داشته باشد. خانم ادمین عنصر پیوستی گروهک داعش! زنی که از صحنههای دلخراش کشتار داعش، لذت میبرد و فکر میکند دیدن اجرای حکم دین، خوب است. زنی که وقتی دستگیر میشود، اعترافات جالبی دربارۀ امیران داعش مطرح میکند.
بخشی از کتاب مار و پله
همیشه از بازی مار و پله متنفر بودم؛ از نیش خوردن و سقوط و برگشتن به نقطۀ اول بدم میآید. از عصر روز اول دردسرهای من شروع میشود. همیشه جرقۀ دعوا را عالیه میزند. سودابه از مسجد میآید و با کنایه حرف میزند، فکر میکند من چیزی به بازجو گفتم که چهل روز بازداشت بوده. رگبار حرفهای سودابه اعصابم را خرد میکند. به ده نفر قول دادهام که صبور باشم؛ از قاضی و بازجو تا سیمین و مادرم و… ولی مگر حرفهای بیربط سودابه میگذارد آدم زبانش را در دهانش نگه دارد! همه توی هال نشستهایم. ادریس سرش را روی پایم گذاشته و خوابیده، خدیجه هم لم داده و تیزی آرنجش توی پایم فرو میرود.
نثر روان و برآمده از مصاحبههای انجامشده جذابیت این اثر را مضاعف نموده، اما آنچه اجازه نداد شنیدن آنرا رها کنم و کتاب را همچون نمایشی در یک برداشت بشنوم، گویش استادانه فاطمه سلیمانی بود؛ گوینده آب دهانش را جایی قورت میداد که پرسوناژ اول داستان مضطرب بود و نمیدانست باید به بازجو چه جوابی بدهد؛ در مقابل شماتت و تهدیدها، استیصال و لرزش زنانهای در صدایش بود که تو گویی در صحنه حاضر است و الان است که دمپایی باباجی به کمرش بخورد؛ تصاویری که از زبان مدینه ۲۳ ساله در این اثر روایت میشود چنان پر فراز و نشیب و تنیده در جزئیات و واقعیات زندگی است که تا مدتی با شنونده اثر همراه میشود. حتما پیشنهاد میکنم جغرافیای تصویر شده در متن را در نقشههای جغرافیایی جستجو کنید و ببینید که آنچه روایت شده در چه شرایطی رخ داده بوده است.
متن روانی داره ولی نقطه قوت این کار همون طور کل همه نظرات متذکر شدند راوی بسیار قدر کاره. مثل بعضی راویان برند دنیای کتاب صوتی، دیگه هر جا اسم فاطمه سلیمانی باشه ترقیب میشم کتابو گوش بدم. دنیای زندانو باز جویی خیلی خوب تصویر شده. تو کامنتا خوندم میگفتن در قد غیر واقعیه. اما به نظرم حرفه ایه. منظورم اینه نه اینکه با همه اینجورین. ولی میدونن کیو با ارعاب و تهدید و چک و لقد اعتراف بگیرن، کیو با شکلات و لواشک و ناز کشی. بالاخره سیمین باید نوعی ارتباط باهاش بر قرار کنه که بتونه بعدا هم یک عمر رابطش باشه و …
اگر کسی بخواد درمورد سنیها و گروه داعش و دیدگاه هردوی این جوامع اطلاعات کسب کنه، این کتاب تا حدودی گزینهی خوبیه، که شناختی رو پیدا کنید هرچند من با چندبار جستجو هم نتونستم نظر منتقدا و یا نقدی از این کتاب ببینم که خوب و کاربردی باشه… اما امیدوارم خودم بتونم کمک کنم؛ این کتاب از نقطهای گنگ شروع میشه و رفته رفته واضحتر میشه اوایل داستان زیاد خبری از توصیفات واسه داعش نیست و بیشتر در گیر و دار زندگی شخصیت اصلی هستیم که به شخصه برای من جذابیت کمتری داشت، نقطه قوت این کتاب صوتی هم مهارت گویندهست که کار خوبی داشتن، و خود اثر هم از لحاظ روایتی و همینطور فراز و نشیب خط داستانی ارزش داشت و باعث میشد اسمش برازندهش باشه. ضعفهایی که از نظر من وجود داشت نشوندادن ملاحظه بیش از حد مامورهای اطلاعتی بود، اون لطافت رفتاری که نمیدونم تا چه حد ممکنه راست باشه اما کمی برام غیر قابل باور بود. از خود داستان هم چون اطلاعات پیوسته و ذرهذره داده میشدن، تکرار زیاد وجود داشت و همینطور جملات تکراری و حرکات تکراری که برای من مخاطب از یه جایی به بعد جذاب نبود، به وجود میاومدن مثلِ زندگیِ شخصیت اول که خیلی از مواردش زیاد تکرار میشد، و یا اتفاقات تکراریِ سلول و صمیمتِ با مامور اونجا. نکتهی دیگهای هم که من به شخصه نپسندیدم القای حس منفی و نقش قربانی بازی کردن شخصیت اول بود که از یکجایی به بعد حس کردم نویسنده فقط واسه جلب ترحم و به صورت خیلی تابلو داره مدام می گه که این شخصیت در اوج بدبختیه، اما فقط داره میگه و از نشون دادنش دست کشیده… که این یه جاهایی کمتر هم بود اما خب وضوح زیادتری داشت.
گویندگی عالی باعث میشه حس خوبی به کتاب داشته باشی این کتاب درباره یک ادمین داعشه که میره افغانستان و بر میگرده. حس خوب اینکه اطلاعات چقدر حواسش به همه چیز هست را بهم داد و از بودن داخل ایران خداروشکر کردم.
از همه لحاظ فوق عالی بود حتما بخونید، من وقتی داشتم گوش میکردم انگار داشتم فیلم میدیدم ، بعضی جاها بغضم میگرفت ولی بعضی جاها با صدای بلند میخندیم اما من اکثراً فوقش لبخند میزنم ولی کلا یه چی دیگه بود